دومین بهار و یک سالگی بهار زندگی ما...
اومدنت یعنی شروع تازه...
اول فروردین ٩١ نیکای ما یک ساله شد. بهار امسال چقدر قشنگ تر وزیباتر شده ! چه قدر امید تو دلم
حس می کنم ! چه انرژی تو وجودم دارم! وای خدایا مدیون مهربونیات هستم . دخترم با اومدنش یک
دنیا محبت، یک عشق جدید و جاودانه، و یک امیدی تازه رو به باباش و من عیدی داد ... به خاطر بودنش
بینهایت ممنونم
تولد
ماعصر روز جمعه ٤ فروردین تولد یک سالگی نیکولی رو گرفتیم . ٢٣ نفر مهمون داشتیم .البته از
ساعت ٥ تا ٨ خانمها بودن و جشن گرفتیم .نیکا دست میزد. دستاشو تکون می داد (می رقصید ) و می
خندید.خلاصه خوشحال بود. البته غریبی هم می کرد و اکثرا بغل خودم بود. وقتی کادو ها رو باز
می کردیم ، اسباب بازی ها رو بیشتر تحویل می گرفت ، تا لباسها رو !!
ساعت ٩ موقع شام ، آقایون همراه بابا که از بازدید برج میلاد اومده بودن به ما پیوستن و شام و کیک
تولد رو در کنار هم بودیم و خوش گذشت.