نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

نیکا نگین زندگی ما

واکسن دو ماهگی نیکا !

دیروز منو تو با مامان سیمین برای زدن واکسن دو ماهگیت به خانه بهداشت مخلص رفتیم . تو راه تو سرحال بودی و لبخند می زدی ولی من دلهره داشتم ! اونجا اول کارت سلامتت رو پر کردن که وزنت ٥ کیلو  و قدت ٥٩ بود.بعد تو اتاق دیگه رفتیم من که دل نداشتم آمپول خوردنتو ببینم  نگاه نکردم . خانم ماما دو تا آمپول به رونهایت زد البته بعد از اینکه قطره فلج اطفال رو خوردی. تو جیغ می زدی و اشک می ریختی خیلی صحنه بدی بود .خلاصه اومدیم خونه مامان سیمین اینا. تب خفیفی داشتی ومنو مامان سیمین هر ١٠ دقیقه یک بار کمپرس یخ روی پاهات می ذاشتیم . مامان بزرگت واقعا با یه عشقی آرومت می کرد نازت می کرد و نمی ذاشت زیاد گریه کنی عزیزم . ر...
4 خرداد 1390

اتفاقهای مهم از قول خودم (نیکا)

در نهمین روز سال نافم افتاد ! روز دهم با مامان رفتم خونه مامان سیمین و بازدید آقاجون و مامان سیمین رو پس دادم و به دایی و خاله  سلام کردم و آنها تصمیم گرفتن فردا را به افتخار من ولیمه بزرگی بدهند و من با تعداد زیادی از فامیل هایم دیدار کردم خیلی ذوق می کردم وقتی می دیدم عمه توران ، عمه راحله ،خاله طیبه و همه با چه عشقی منو بغل می کنن ! کاش می تونستم ازشون تشکر کنم و منم علاقه ام رو نشون بدم ! بعد از دو هفته یادگرفتم چطور می شود این کله گنده را کنترل کرد روز پانزدهم در این دنیا دکترم را ویزیت کردم در روز شانزدهم برای اولین بار به خانه آن یکی مادر و پدر بزرگم رفتم و ٦٠$ عیدی گرفتم ! روز ١٧ مادر بزرگم برای دیدن عمو به ا...
20 ارديبهشت 1390