نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

نیکا نگین زندگی ما

نیکا حموم کرده!

راستی روز مادریعنی وقتی نیکاجون دقیقا دو ماه و سه روزش بود برای اولین بارو تنهایی حمام بردم ! خیلی  جالب بود حس می کردم از تمام پوست بدنش به من انرژی میده و یک نوع شادی و هیجان عجیبی  تمام وجودمو گرفته بود که البته این هیجان و شادی به استرسش می ارزید! تا قبل از این همیشه با مامان سیمین به حمام میرفت  و من از اینکه خودم نمی تونم ببرمش حموم  به مادر بودن خودم نمره کم می دادم ! خلاصه  من فهمیدم دخترم خیلی آب تنی رو دوست داره  و لذت می بره بعد از شستن،  لباسشو پوشوندم که البته لباس پوشوندن رو زیاد دوست نداره  و کمی نق زد .از حموم که بیرون اومدیم  شیر هم بهش دادم و خوابش برد.   ...
24 خرداد 1390

رسیدن به خیر مادربزرگ!

دیروز مادربزرگ فریده بعد از ٥ هفته که برای دیدن عمو علی به استرالیا رفته بود از سفر اومد و ما سه نفری رفتیم خونشون. مادر بزرگ خیلی از دیدنت خوشحال شد برات شعر می خوند و نازت می کرد و تو هم لبخند می زدی  مامان ائمه و عمه نیلوفر هم از رشت اومده بودن .عموعلی برات اردک اسباب بازی فرستاده بود که فشارش می دادی صدا هم می داد و مامان بزرگ از مارک mother care برات یه دامن پر چین و بلوز آورد تا وقتی یه کم بزرگتر شدی بپوشی و خوشت بیاد عزیزم . ...
17 خرداد 1390

واکسن دو ماهگی نیکا !

دیروز منو تو با مامان سیمین برای زدن واکسن دو ماهگیت به خانه بهداشت مخلص رفتیم . تو راه تو سرحال بودی و لبخند می زدی ولی من دلهره داشتم ! اونجا اول کارت سلامتت رو پر کردن که وزنت ٥ کیلو  و قدت ٥٩ بود.بعد تو اتاق دیگه رفتیم من که دل نداشتم آمپول خوردنتو ببینم  نگاه نکردم . خانم ماما دو تا آمپول به رونهایت زد البته بعد از اینکه قطره فلج اطفال رو خوردی. تو جیغ می زدی و اشک می ریختی خیلی صحنه بدی بود .خلاصه اومدیم خونه مامان سیمین اینا. تب خفیفی داشتی ومنو مامان سیمین هر ١٠ دقیقه یک بار کمپرس یخ روی پاهات می ذاشتیم . مامان بزرگت واقعا با یه عشقی آرومت می کرد نازت می کرد و نمی ذاشت زیاد گریه کنی عزیزم . ر...
4 خرداد 1390

اتفاقهای مهم از قول خودم (نیکا)

در نهمین روز سال نافم افتاد ! روز دهم با مامان رفتم خونه مامان سیمین و بازدید آقاجون و مامان سیمین رو پس دادم و به دایی و خاله  سلام کردم و آنها تصمیم گرفتن فردا را به افتخار من ولیمه بزرگی بدهند و من با تعداد زیادی از فامیل هایم دیدار کردم خیلی ذوق می کردم وقتی می دیدم عمه توران ، عمه راحله ،خاله طیبه و همه با چه عشقی منو بغل می کنن ! کاش می تونستم ازشون تشکر کنم و منم علاقه ام رو نشون بدم ! بعد از دو هفته یادگرفتم چطور می شود این کله گنده را کنترل کرد روز پانزدهم در این دنیا دکترم را ویزیت کردم در روز شانزدهم برای اولین بار به خانه آن یکی مادر و پدر بزرگم رفتم و ٦٠$ عیدی گرفتم ! روز ١٧ مادر بزرگم برای دیدن عمو به ا...
20 ارديبهشت 1390