نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

نیکا نگین زندگی ما

پنج ماهگی نیکا جان (گفتنی های مامان به نیکا)

  هرچی که عشق بانگام نثار چشمات می کنم                                      گلای دنیا رو همه فدای دستات می کنم   چه زیباست عاشق بودن! وچه زیباتراست عاشق تو بودن دختر عزیزم!هرچی بزرگتر میشی بیشتر منو بابا رو شیفته خودت میکنی! به قول باباجون: کی راه میری؟ کی حرف می زنی مارو بکشی!!!!  ماه پنجم هم که داریم به آخرش نزدیک میشیم. تو این ماه بیشتر احساس رابطه دو طرفه  رو باهات حس کردم .وقتی صدات می ...
24 مرداد 1390

و اینک ماه رمضان...

  و بالاخره ماه رمضان ماه مناجات عارفانه ، گریه های عاشقانه و نزدیکی بی نهایت بنده با ذات رحمانیت خداوند رسید . امروز پنجمین روز ماه رمضان مصادف با بیست هفتگی ( چهارو نیم ماهگی ) نیکا جون است . یادش بخیر پارسال این موقعها بود که فهمیدم باردارم . وقتی آزمایشم مثبت شداحساس خوشحالی همراه با دلشوره زیاد داشتم وموقعی که سرکار بودم مدام با خودم فکر می کردم که آیا لیاق...
15 مرداد 1390

واکسن 4 ماهگی!

  دیروز من و نیکا با مامان سیمین برای زدن واکسن 4 ماهگی به درمانگاه مخلص رفتیم. با ای نکه صبح زود بود ولی خیلی شلوغ بود. یکی از خانمها که برای واکسن دخترش اومده بود ، هم اتاقی من در روز زایمان در بیمارستان عرفان بود و  دخترش تقریبا همزمان با نیکا بدنیا اومده بود . با دیدن هم دیگه خوشحال شدیم و تا وقتی که نوبتمون بشه با هم صحبت  می کردیم .   مامان مهسان می گفت که دو هفته دیگه می خواد برای دخترش روروک رو شروع کنه ! ولی به نظر من هنوز زوده و من 6 ماه به بعد روروک رو شروع می کنم. خلاصه واکسن زده شد و نیکا با تمام وجود گریه می کرد.    وق...
3 مرداد 1390

اولین عروسی با نیکا!

  عروسی رفتن نیکا جون!       دیشب عروسی دوست بابا عمو مهدی( نجفی ) بود . عروسی در تالار   دشت بهشت بود در بزرگراه چمران بود . ما ساعت 9 به سالن رسیدیم .   نیکا همش بیداربود و همه جا رو زیر نظر می گرفت !   خواهر آقاداماد (سمیه جون) با نیکا حسابی رفیق شده بود . نیکا براش   لبخند میزد و دلشو می برد !   تو عروسی هرکی نیکا رو میدید قربون صدقش می رفت و نیکا هم البته   تو بغل مامانش به اونا لبخندمی زد ! چون به محض اینکه تو بغل کس   دیگری میرفت غریبی می کرد و گریه اش می گرفت. البته به تازگی   غریبی کردن رو یاد گرفته...
21 تير 1390

چالوس با نیکا!

چالوس با نیکا!   روز دوشنبه 13 تیر ما با خانواده مامان سیمین و دایی سجاد به چالوس رفتیم . دریا طوفانی بود اما هوا گرم بود با این حال شنا هم کردیم البته بدون نیکا! نیکا تو کرییر بود پیش مامان سیمین و مارو نگاه می کرد. بابا برامون جوجه کباب زغالی درست می کرد و واقعا کنار دریا و با صدای دریا غذا خوردن خیلی آرامش بخش بود. نیکا دراین سفر یاد گرفت که چه طور چیزایی که نزدیکشه بگیره دست بابا و دایی درد نکنه که به دخترم یاد دادن. نیکا با خنده های صداداری که برای مامان سیمین می کرد دل همه مارو برده بود!  یه روز صبح من با دایی و زن دایی و مامان به پاساژ ایران تافته رفتیم  و نیکا با ...
21 تير 1390

مشدی نیکا!

  شب سیزده رجب یعنی 25 خرداد من و بابا ونیکا برای اولین بار برای زیارت امام رضا به مشهد مقدس سفر کردیم.    خیلی سفر خوبی بود . نیکا خیلی خانم بود . من می ترسیدم در هواپیما به دلیل اختلاف فشار ناراحتی وگریه کنه اما خدارو شکر به خوبی گذشت  .   روز اول با نیکا نماز جماعت رو توحرم خوندیم نیکا رو زمین کنار من خوابیده بود و یه دختر کوچولو دایم بالای سرش رفت وآمد می کرد  و هر وقت  می اومد من تو نماز دلم می ریخت . روز دوم صبح زود نیکا رو گذاشتم تو آغوشی ودو نفری به حرم رفتیم و عصر هم با بابا و دوست بابا و خانمش به پروما رفتیم و آنجا بولینگ هم بازی کردیم&...
30 خرداد 1390

تولد بهار زندگی ما

 نیکای عزیزم با آمدنت هستی رنگ و بویی تازه به خود گرفت و بلبلان به عشق تو آواز سردادند و تو که در اولین روز بهار به دنیا آمدی بهترین عیدی و با شکوهترین هدیه خداوند به من و بابا هستی . در روز تولدت من ،بابا،مامان سیمین،باباجون،خاله آزاده و دایی سجاد ساعت ٦ صبح بیمارستان بودیم و تو ساعت  ٨:٣٣به دنیا اومدی و عشق تازه ای رو تو دلهامون به وجود آوردی         ...
29 خرداد 1390

بخند دخترم

  خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی تو             دنیا فهمید که تو انگار نیمه ی  گمشدمی  تو   نیکای عزیزم هر روز که می گذره بیشتر می فهمم که چه قدر دوست دارم و چه قدر بیشتر نگرانتم !! از وقتی که تو چشام نگاه کردی و لبخند زدی ،خوشحالی عجیبی رو تو وجودم و عشق عمیقی رو تو قلبم حس کردم   راستی در ٥ هفتگی بودی که لبخند زدی تو بیداری! خبلی قشنگ بود، انگار همه اجزاء  صورتت می خندیدن!  به هر حال امیدولرم همیشه شادی ها و خوشحالی تو رو ببینم دختر دلبندم           ...
24 خرداد 1390